تصویر یک زن مرد نما
برای دیدن به ادامه مطلب بروید
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
اجرای پارتیشن اداری شیشه ای | 0 | 11 | seogoodgirllll |
خرید سرویس چوب | 2 | 97 | mohsenporali |
چهارچوب فلزی درب ضد سرقت | 1 | 138 | mohsenporali |
اجزاء تشکیل دهنده اسکلت فلزی | 1 | 77 | mohsenporali |
کشتی کج(آشنایی با کشتی کج) | 1 | 580 | mohsenporali |
درب ضد سرقت بهتر است یا انواع حفاظ های خانگی؟ | 1 | 265 | elhamrezaii1369 |
نمایندگی بوتان منطقه 4 | 0 | 29 | amir14364 |
تصویر یک زن مرد نما
برای دیدن به ادامه مطلب بروید
روزی روزگاری در یکی از جنگل های دور افتاده دو شهر وجود داشت که این دو شهر در جنگلی واقع شده بودند. در یکی از این جنگل ها گوسفندان و در دیگری گرگ ها زندگی میکردند. در جنگل گوسفندان 3 گوسفند بنام شنگول و منگول و هپه انگول بودند که با پدر و مادرشون زندگی می کردند. شنگول و منگول دختر بودند اما این وسط هپه انگول پسر از آب در آمده بود. دو تا دختر ها در خانه پیش مادرشان کارهای خانه داری را یاد می گرفتند و جناب هپه انگول هم پیش پدرش در جنگ هایی که بین قبیله گرگ ها و گوسفندان رخ داده بود می جنگید و به سمت فرماندهی سپاه ملقب شده بود. جنگ میان گرگ ها و گوسفندان شعله ور شده بود. گرگ ها که بعد از چندی یه خرگوش خورده بودند یکم مخشون بکار افتاده بود. از این رو آنها گرگی را به بهانه تجارت به شهر گوسفندان
امروز ظهر شیطان را دیدم !
نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت…
وسط یکی از سخنرانیهای استالین در یک گردهمایی، کسی عطسه کرد. استالین خاموش شد و نگاه عمیقی به حاظران انداخت. همه از ترس خشکشان زده بود.
استالین سکوت را شکست:
ـ کی بود عطسه کرد؟ صدا از دیوار بلند میشد ولی از مردم نه.
ـ برای بار دوم سوال میکنم، چه کسی عطسه کرد؟
ـ ...
ـ سوال کردم چه کسی عطسه کرد؟
ـ
می تونی حرف C رو پیدا کنی؟
این یک شوخی نیست، اگه بتونی از این چند امتحان سربلند بیرون بیایی، کار چشمات خیلی درسته!!
می تونی C رو پیدا کنی؟ (تمرین خوبیه واسه چشم هات) آماده رفتن باش!
حالا!
طی یک نظرسنجی از یک دانشجوی ورودی جدید و یک دانشجوی ترم آخری خواسته شد که با دیدن هر کدام از کلمات زیر ذهنیت و تصور خود را در مورد آن کلمه در یک جمله کوتاه بنویسند.
جمله اول مربوط به دانشجوی ورودی جدید و جمله دوم مربوظ به دانشجوی ترم آخری.
رییس دانشگاه
1.مردی فرهیخته و خوشتیپ
1) آرنولد بنت:
داستان نویس انگلیسی(1931،1867) وی برای آنکه ثابت کند آب شهر پاریس از نظر بهداشتی کاملاً سالم است، یک لیوان از آن را خورد و در اثر تیفوئید ناشی از آن در گذشت!
2) آگاتوکلس:
خودکامه سراکیوز (361، 289 ق.م) در اثر قورت دادن خلال دندان خفه شد.
3) آلن پینکرتون:
(موسس آژانس کارآگاهی آمریکا 1819، 1884) هنگام نرمش صبحگاهی به زمین خورد و زبانش لای دندان ماند و زخم شد و در اثر قانقاریای ناشی از این زخم درگذشت.
روزی روزگاری در یک کشور پر از جنگل شهرهای جنگلی بسیار بود که در هر کدام از این جنگل ها گروهی از حیوانات زندگی می کردند. در این کشور اختلافات داخلی بسیار بود که ما قصد داریم در این داستان به یکی از این اختلافات بپردازیم.دو شهرجنگلی در این کشور بود که باعث و بانی تمامی این اختلافات بود و اختلافات این دو شهر بر میگردد به حیواناتی که در آنجا زندگی می کردند.در یکی از این شهرها گوسفندان و در دیگری گرگهای تیز چنگال به زندگی میپرداختند و هر کدام برای پیشی گرفتن از هم شهرهای دیگر را مطیع خود میساختند؛از این رو کشور وضع بسیار آشفتهای داشت. در شهری که محل زندگی گوسفندان بود خانوادهای شجاع و دلیر که برای پیروز ساختن شهر خود تلاش بسیار کرده بودند زندگی میکردند. این خانواده از پدر و مادر و دوفرزند که یکی پسر و دیگری دختر بود تشکیل گشته است. جنگ میان این دو شهر شعله ور گشته بود و این خانواده هم بنا بر وظایف خود کار بسیار میکردند. دختر که آشپزی را از مادر یاد گرفته بود غذا می پخت و مادر آن را به دست پدرمیرساند زیرا این پدر دلیر ما خود فرمانده کل بود و پسر نیز که جنگ و ستیز را از پدر به ارث برده بود سرتیپ لشگریان گشته بود
طبقه بالایی داره توی خونه گل کوچیک بازی میکنه ، رفتم درشونو زدم میگه صدای ما اذیتتون میکنه ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ اومدم بگم مواظب باشید بازیکن دو اخطاره توی زمین نفرستید که بعدا گندش دربیاد !
.
.
.
بابام زنگ زده میگه سند خونه رو بردار بیار ! بدو بدو دارم میرم پایین ، همسایمون دیده میگه این سند خونتونه ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ دفتر مشق بابامه یادش رفته ببره مدرسه ، خانم معلمشون دعواش کرده !
.
.
.
کامپیوتر داشت کار میکرد که یِیهو دود سیاهی از پشتش زد بیرون ! میگه : کامیپوترت سوخت ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ یه برنامه مونده بود سر دلش ، آروغ زد رفلاکس شد !
.
.
.
توی راز بقا ۶۰تا شیر ریختن سر یه گورخر ! برگشته میگه میخوان بخورنش ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ میخوان سوارش بشن ولی خره رضایت نمیده میگه مامانم گفته با غریبه ها بازی نکن !!!!!!!!!!!!!!
.
.
.
بهش میگم پاتو توی کفش من نکن ! میگه یعنی دخالت نکنم ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ بیا دستتو بکن تو دماغم !
.
.
.
خانمه ۲۰۶ رو زده به تیر برق ، ماشین نصف شده ! به افسر میگه یعنی اشتباه از من بوده ؟ افسر : پـَـــ نــه پـَـــ علت حادثه خواب آلودگیه تیر چراغ بوده !
.
.
.
نوشتم “بوق نزنید راننده خواب است” ازم میپرسه اینو پشت کامیون دیدی ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ رو در آسانسور ؟؟؟
.
.
.
تو اتوبوس به راننده میگم این پولو عوض کنید ! میگه پارَس ؟ گفتم : پـَـــ نــه پـَـــ گوشَش وسط نداره !
.
.
.
به استاد میگم استااااااااااد بفرمیو ! میگه یعنی شروع کنم ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ بگیو !
.
.
.
به خواهرزاده ۲ ساله گفتم برو از مامان بزرگ چسب زخم بگیر ؟ گفت چی شده ؟ دستت اوووف شده ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ گردنم قطع شده !
.
.
.
خوردم زمین لگنم تبدیل به آفتابه شده ، اومده میگه الان مشکل دستشویی رفتن داری ! گفتم پـَـــ نــه پـَـــ فقط مشکل قر کمر دارم !
.
.
.
میگم اینجا خیلی تاریکه ! میگه چراغارو روشن کنم ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ برو شیر آبو باز کن !
.
.
.
۵۰ جعبه گوجه خریدیم ! اون یکی همسایه اومده میگه میخوای رب بپزی ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ میخوایم رنگ کنیم جای سیب بفروشیم
.
.
.
رفتم مغازه گفتم سیم ظرفشویی دارین ؟ گفت بله ! برای شستن ظرف میخوای ؟ گفتم اولا به تو چه ؟ دوما پـَـــ نــه پـَـــ میخوام شیشه عینکمو تمیز کنم !
.
.
.
رفیقم به طور هارمونیک خورده زمین و پخش شده کف آسفالت ! جلوی خودمو گرفتم که نمیرم از خنده ! میگه داری بهم بخندی ؟ پـَـــ نــه پـَـــ گریه اَمونمو بریده !
.
.
.
۲تا سطل رنگ گرفتم دستم ، همسایه اومده میگه میخواید نقاشی کنید ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ میخوایم ریاضی حل کنیم !
چندی پیش جوکی به زبان انگلیسی در دنیای نت زاده شد! که نکات ارزشمندی را در خصوص سیاست های رسانه های امریکا در برداشت.ترجمه فارسي آن به شكل زير است:
مردی
دارد در پارک مرکزی شهر نیویورک قدم میزند که ناگهان میبیند سگی به دختر
بچه ای حمله کرده است مرد به طرف انها میدود و با سگ درگیر میشود .سرانجام سگ را میکشد و زندگی دختربچه ای را نجات میدهد پلیسی که صحنه را دیده بود به سمت انها می اید و میگوید :<تو یک قهرمانی>
فردا در روزنامه ها می نویسند :
یک نیویورکی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد
اما ان مرد می گوید: من نیوریورکی نیستم
پس روزنامه های صبح می نویسند:
امریکایی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد .
ان مرد دوباره میگوید: من امریکایی نیستم
از او میپرسند :خب پس تو کجایی هستی
<من ایرانی هستم >
فردای ان روز روزنامه ها این طور می نویسند :
یک تند روی مسلمان سگ بی گناه امریکایی را کشت !
مردی داشت دعا می کرد.
او گفت خدا؟
خدا جواب داد: بله
و مرد پرسید: می تونم یه سوال بپرسم؟
خدا جواب داد: بفرما
خدایا، یک میلیون سال در نظرت چقدره؟
خدا گفت: یک میلیون سال در نظر من یک ثانیه است.
مرد شگفت زده شد.
بعد پرسید: خدایا یک میلیون دلار در نظرت چقدره؟
خدا جواب داد: یک میلیون دلار به نظرم یک پنی است.
پس مرد گفت: خدایا آیا میتونم یک پنی داشته باشم؟
و خدا با خوشرویی گفت:
حتما ، فقط یک ثانیه صبر کم!....
از چی بگــــم برات ؟ شاید قصه دوس داری / قصهء امتحان تو دانشــگاهِ روستایی
اگه قصه تلخه ، مثه چایی تو استکانِ / بد ترین جای دنیا ، سالنِ امتحانِ
که نشستند مثه بُــز و هی میگن کاشکی / یه مراقبِ خوب جای این لجن داشتیم
رضا برگـشــت ، از بغلی جوابِ گرفت / یهو مراقب پرید روش تقلبو گرفت
اون مراقـبِ بد ، با داد و فریاد گفــت / زود برو بیرون ، ولـی دَرَم قفل بود …
بدبخــــت شدم ، تقلبُ گرفت ازم ایـــــزد / ای کاش جای گرفتنش، یکم منو میزد
اون دانشجو مُـــرد ، در راه کلاسـی که / مراقبـش دل نداره ، مثـه پلاسـتیکه
اصَـن سیـنگل میخواد، دفتـرو کتابُ ببـنده / دیگه درس نمیخونه، میگه مدرک کیـلو چنده
از چی بگـــــــــم؟ استادی که خیلی خوشگله / یا جوابِ ســؤالی که خیلی مشگله؟
یا اون مراقـب که تقـلـبُ هی کِــــــش بده / دم میخواد با خوار مادرش وفقش بده
هی گفت جاتُ عــوض کنُ من حوصله کــردم / تـــو سالن امتحانات یه مُدلِ برده ام
یـهـو دیـدی برگـهء امتــحانُ ذره ذره کــردمُ / کارِ خودمــو خودشــو یه سَــــره کردم
تعداد صفحات : 2