یک آهنگ می تواند لحظه ای جدید را بسازد
**********
یک گل میتواند بهار را بیاورد
**********
یک درخت می تواند آغاز یک جنگل باشد
**********
یک پرنده می تواند نوید بخش بهار باشد
**********
یک لبخند میتواند سرآغاز یک دوستی باشد
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 11 | seogoodgirllll |
![]() |
2 | 98 | mohsenporali |
![]() |
1 | 138 | mohsenporali |
![]() |
1 | 78 | mohsenporali |
![]() |
1 | 580 | mohsenporali |
![]() |
1 | 265 | elhamrezaii1369 |
![]() |
0 | 29 | amir14364 |
یک آهنگ می تواند لحظه ای جدید را بسازد
**********
یک گل میتواند بهار را بیاورد
**********
یک درخت می تواند آغاز یک جنگل باشد
**********
یک پرنده می تواند نوید بخش بهار باشد
**********
یک لبخند میتواند سرآغاز یک دوستی باشد
در سرزمین پروانه ها افسانه ای وجود دارد در مورد پروانه ای پیر. یک شب وقتی که پروانه پیر هنوز بسیار جوان بود، با دوستانش پرواز می کرد. ناگهان سرش را بلند کرد و نوری سپید و شگفت آور را دید که از میان شاخه های درختی آویزان است. در واقع،
به ادامه مطلب بروید
دلم واسه سیزده بدر میسوزه....
میدونی چرا؟؟؟
همه بهش میگن نحس
بیچاره ها خبر ندارن که تو دست 13 بدر رو از پشت بستی !٬
******************
جون هرکی میپرستی پاشو بریم بیرون خواهش میکنم
آخه پارسال خونه نشستی چه خیری دیدی؟
پارسال نحسی سیزده گرفتت گوسفند شدی... امسال گوساله نشی شانس آوردیم!
******************
یکی از ۲ راهیهای زندگی وقتی است که
نمیدانید در شیشهای مقابلتان را باید «بکشید» یا «فشار دهید» !
************اس ام اس خنده دارجدید**************
تا حالا دقت کردین
وقتی می خوایم یقه لباس یا روی سینه رو نیگاه کنیم
لب و لوچه آدم کج میشه !
همین الان امتحان اگه کن باورت نمیشه !
عروسی رفتن دخترها :
دو، سه هفته قبل از عروسی، دغدغه خاطرش اینه که: من چی بپوشم؟! توی این مدت هر روز یا دو روز یه بار «پرو» لباس داره…
مردی در کنار جاده ، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت .
چون گوشش سنگین بود ، رادیو نداشت ، چشمش هم ضعیف بود ، بنابراین روزنامه هم نمی خواند . او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود . خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند .
کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد . وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد ...
کشیش تازه کار و همسرش برای نخستین ماموریت و خدمت خود کـه بازگشایی کلیسایی در حومه بروکلین ( شهر نیویورک ) بود در اوایل ماه کتبر وارد شهر شدند .
زمانی که کلیسا را دیدند ، دلشان از شور و شوق آکنده بود . کلیسا کهنه و قدیمی بود و به تعمیرات زیادی نیاز داشت .
دو نفری نشستند و برنامه ریزی کردند تا همه چیز برای شب کریسمس یعـنـی ۲۴ دسامبر آماده شود . کمی بیش از دو ماه برای انجام کار ها وقت داشتند
چهار تا دانشجو شب امتحان بجای درس خواندن به پارتی و خوش گذرونی رفته بودند
و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند٬
روز امتحان به فکر چاره افتادند و حقه ای سوار کردند به این صورت که
سر و روشون رو کثیف و کردند
و مقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند٬
سپس عزم رفتن به دانشگاه نمودند و یکراست به پیش استاد رفتند٬
مسئله رو با استاد اینطور مطرح کردند که دیشب به یک مراسم عروسی خارج از شهر رفته بودند
روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند.
عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان بیاموزد مگر در آینده او تاثیر گذار شود. استاد دستش را به داخل کیسه فرو برد و سه عروسک از آن بیرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: “بیا اینان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آنها سپری کن
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن
.
.
دنیا را بد ساخته اند … کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد … کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی داری … اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد … به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند … و این رنج است …
معرفی بهترین وپرامکانات ترین سرویس های وبلاگدهی
شمادراینجا میتونید بهترین سرویس های وبلاگدهی رو مشاهده کرده وباتوجه به امکانات آنها وبلاگ خود را در آن ایجاد کنید
به ادامه مطلب بروید
دو نفر بودند و هر دو در پي حقيقت ، اما براي يافتن حقيقت يكي شتاب را برگزيد و ديگري شكيبايي. اولي گفت: آدميزاد در شتاب آفريده شده، پس بايد در جست وجوي حقيقت دويد. آنگاه دويد و فرياد برآورد: من شكارچي ام، حقيقت شكار من است. او راست مي گفت، زيرا حقيقت، غزال تيز پايي بود كه از چشم ها مي گريخت.
اما هر گاه...
تعداد صفحات : 91