بهلول روزی به مسجد رفت و از ترس آن که مبادا کفش هایش را بدزدند یا با دیگری عوض شود ، آنها را زیر لباد ه اش پیچید و در گوشه ای نشست.
شخصی که کنارش بود چون بر آمدگی زیر بغل او را دید گفت:
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 5 | seogoodgirllll |
![]() |
2 | 92 | mohsenporali |
![]() |
1 | 133 | mohsenporali |
![]() |
1 | 72 | mohsenporali |
![]() |
1 | 575 | mohsenporali |
![]() |
1 | 259 | elhamrezaii1369 |
![]() |
0 | 25 | amir14364 |
بهلول روزی به مسجد رفت و از ترس آن که مبادا کفش هایش را بدزدند یا با دیگری عوض شود ، آنها را زیر لباد ه اش پیچید و در گوشه ای نشست.
شخصی که کنارش بود چون بر آمدگی زیر بغل او را دید گفت: