اندیشمندی تعریف می کرد که روزی همراه با پدرشان از شیراز به منزل خودشان در تهران بازگشتند. و متوجه شدند دزد به منزلشان آمده و تمام وسایل منزل را برده و هیچ چیزی به جا نگذاشته . همه شروع به اعتراض و شکوه و گلایه کردند و به شدت متاثر شدند. همه میگفتند که همه چیز را بردند و دیگر هیچ چیز نداریم.
اما پدر خانواده با تومانینه گفت که چرا اعتراض می کنید؟ این وسایل و لوازم هنوز در این دنیا هستند ! فقط جایشان عوض شده .