loading...

سایت تفریحی وسرگرمی آسیافان

مجله تفریحی واینترنتی آسیافان با بهترین مطالب اینترنت در اختیار شما میباشد

آخرین ارسال های انجمن

آرزوی یک زن...

naser بازدید : 1355 جمعه 14 بهمن 1390 : 17:55 ب.ظ نظرات (1)

زن در حال قدم زدن در جنگل بود که ناگهان پایش به چیزی برخورد کرد.

وقتی که دقیق نگاه کرد چراغ روغنی قدیمی ای را دید که خاک و خاشاک زیادی هم روش نشسته بود.

زن با دست به تمیز کردن چراغ مشغول شد و در اثر مالشی که بر چراغ داد طبیعتا یک غول بزرگ پدیدار شد….!!!

اس ام اس های فلسفی

naser بازدید : 1675 جمعه 14 بهمن 1390 : 17:33 ب.ظ نظرات (0)

بی تفاوت باش .. به جهنم !

مگر دریا مُرد از بی‌ بارانی ؟!

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

راستـش را بگو

نکند تو همان “این نیـز” هستی

که همیشه می گذری . . . ؟


اس ام اس عاشقانه جدید

naser بازدید : 1185 جمعه 14 بهمن 1390 : 17:24 ب.ظ نظرات (0)

    

امــــــــروز با همه ی دنـیــــــــا قهــــــرم…


امــــــا …
تــــــــــو صدایــــــم کــن …
بـرمـی گـــــــــــــردم !!!♥

اس ام اس عاشقانه جدید

naser بازدید : 1496 جمعه 14 بهمن 1390 : 12:32 ب.ظ نظرات (0)

کاش نامت را با خط بریل می نوشتند !
صدا کردنت کافی نیست !
شکوه اسم تو را باید لمس کرد . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
از تمام دار دنیا ، تنها یک چیز دارم : دوستت !

اس ام اس حکیمانه

naser بازدید : 1551 جمعه 14 بهمن 1390 : 1:55 ق.ظ نظرات (0)

 

میدونستی رفاقت معرفت نمیاره … این معرفت که رفاقت میاره … !


*********************************


مرگ حقه , تنها حقی هست که اگر نگیری هم بهت میدن !

**********************************

در زندگی خانوادگی،شوم ترین کلمات این دو هستند:
“مال من” ، “مال تو”
مورد اعتماد بودن بهتر از دوست داشتنی بودن است

پل

naser بازدید : 1480 پنجشنبه 13 بهمن 1390 : 14:24 ب.ظ نظرات (0)

سال ها دو برادر با هم در مزرعه ای که از پدرشان به ارث رسیده بود، زندگی می کردند. یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند. پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و از هم جدا شدند.

داستان عشق ودیوانگی

naser بازدید : 1724 چهارشنبه 12 بهمن 1390 : 21:47 ب.ظ نظرات (1)

در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی بکنیم مثل قایم باشک.
همگی از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد، من چشم می گذارم و از آنجایی که کسی نمی خواست دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع کرد به شمردن .. یک .. دو .. سه .. همه رفتند تا جایی پنهان شوند

سنگ ، ثروت و عشق

naser بازدید : 1809 چهارشنبه 12 بهمن 1390 : 20:55 ب.ظ نظرات (2)

در زمانهای گذشته پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد وبرای اینکه عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد

بعضی از بازرگانان وندیمان ثرتمند پادشاه بی تفاوت از کنار تخته سنگ می گذشتند بسیاری هم غرولند می کردند که این چه شهری است که نظم ندارد حاکم این شهر عجب مرد بی عرضه ای است و............

تعداد صفحات : 160

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • موضوعات

  • سرگرمی
  • آرایش وزیبایی
  • فرهنگ وهنر
  • آشپزی وتغذیه
  • روانشناسی
  • زندگی زناشویی
  • بازار
  • سلامت
  • کامپیوتر واینترنت
  • تصاویر
  • دنیای مد
  • آهنگ
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1600
  • کل نظرات : 504
  • افراد آنلاین : 79
  • تعداد اعضا : 2118
  • آی پی امروز : 445
  • آی پی دیروز : 266
  • بازدید امروز : 1,316
  • باردید دیروز : 443
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4,652
  • بازدید ماه : 4,652
  • بازدید سال : 303,209
  • بازدید کلی : 7,382,902