loading...

سایت تفریحی وسرگرمی آسیافان

داستان مادرواقعی,داستان بسیار جالب,داستان عبرت آموز,داستان مادرزحمت کش,داستان آموزنده,داستان های آموزنده,داستان پندآموز,Informative stories,dastane amozande,dastan jaleb

آخرین ارسال های انجمن

پادشاه وروستایی

naser بازدید : 1080 پنجشنبه 19 اردیبهشت 1392 : 8:08 ق.ظ نظرات (0)

در زمان ها ي گذشته ،

پادشاهي تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و

براي اين كه عكس العمل مردم را ببيند خودش را در جايي مخفي كرد...

داستان آموزنده پسربچه ای که یک دست داشت

naser بازدید : 1418 چهارشنبه 19 مهر 1391 : 15:16 ب.ظ نظرات (0)

کودکی ده ساله که دست چپش به دلیل یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد…

پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد!

استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاهها ببیند.

...

به ادامه مطلب بروید

فرشته ای که فراموش کرد!(داستان جالب)

naser بازدید : 1430 جمعه 13 مرداد 1391 : 2:58 ق.ظ نظرات (0)

فرشته تصمیمش را گرفته بود. پیش خدا رفت و گفت:

خدایا، می خواهم زمین را از نزدیک ببینم. اجازه می خواهم و مهلتی کوتاه. دلم بی تاب تجربه ای زمینی است.

خداوند درخواست فرشته را پذیرفت.

گریه پرمعنا!(داستان کوتاه)

naser بازدید : 2533 جمعه 13 مرداد 1391 : 2:54 ق.ظ نظرات (0)

حسن نامي وارد دهي شد و در مكاني كه اهالي ده جمع شده بودند نشست و بناي گريه گذاشت.

سبب گريه‌اش را پرسيدند، گفت: من مردغريبي هستم و شغلي ندارم براي بدبختي خودم گريه مي‌كنم، مردم ده او را به شغل كشاورزي گرفتند.

شب ديگر ديدند همان مرد باز گريه مي‌كند، گفتند حسن آقا ديگر چه شده؟ حالا كه شغل پيدا كردي،
گفت: شما همه منزل و ماءوا مسكن داريد و مي‌توانيد خوتان را از سرما و گرما حفظ كنيد ولي من غريبم و خانه ندارم براي همين بدبختي گريه مي‌كنم.

مادرواقعی!!!

naser بازدید : 1531 سه شنبه 19 اردیبهشت 1391 : 1:09 ق.ظ نظرات (2)


مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت: "من خسته ام و دیگه دیر وقته، میرم که بخوابم".

مامان بلند شد، به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهار فردا شد، سپس ظرف ها را شست، برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد، قفسه ها را مرتب کرد، شکرپاش را پرکرد، ظرف ها را خشک کرد و در کابینت قرار داد و کتری را برای صبحانه فردا از آب پر کرد. بعد همه لباس های کثیف را در ماشین لباسشویی ریخت، پیراهنی را اتو کرد و دکمه لباسی را دوخت. اسباب بازی های روی زمین را جمع کرد و دفترچه تلفن را سرجایش در کشوی میز برگرداند. گلدان ها را آب داد، سطل آشغال اتاق را خالی کرد و حوله خیسی را روی بند انداخت.

 

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • موضوعات

  • سرگرمی
  • آرایش وزیبایی
  • فرهنگ وهنر
  • آشپزی وتغذیه
  • روانشناسی
  • زندگی زناشویی
  • بازار
  • سلامت
  • کامپیوتر واینترنت
  • تصاویر
  • دنیای مد
  • آهنگ
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1600
  • کل نظرات : 504
  • افراد آنلاین : 163
  • تعداد اعضا : 2118
  • آی پی امروز : 197
  • آی پی دیروز : 240
  • بازدید امروز : 269
  • باردید دیروز : 343
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 269
  • بازدید ماه : 6,225
  • بازدید سال : 304,782
  • بازدید کلی : 7,384,475