غلام همت آن نازنینم که کار خیر بی روی ریا کرد
من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
چه شده؟ ای دل دیوانه هوایش کردی؟
با دو چشمان پر از اشک صدایش کردی؟
گفته بودم که دلش معدن بی معرفتی ست
تو نشستی و دلت خوش به وفایش کردی؟